درمانگری مبتلا به ام اس – قسمت 4

امروز ؛ عصر طبق روال هر هفته آمپول به دست روانه ی درمانگاه بودم ؛ آنقدر حواسم پی اخبار و اتفاقات روزمره بود که فراموش کردم ، پول بگیرم .

صندوقدار هم گفت ،کارت خوانمون خرابه، لطفا از بانک پول بگیرید .

باشتاب خودمو رسوندم به اولین بانک و تا کارت رو داخل عابر بانک گذاشتم یکی از پشت سر بهم گفت :

ببخشید خانم این آمپول چیه؟

من مبلغ پول رو انتخاب کردم و با لبخند گفتم: برای پیچ پیچیه ؟؟

شخص که از حاضر جوابی من حرص می خورد گفت : زنیکه ی بی ادب ،خوب نمی خوای جواب بدی بگو نمیخوام.

من در حالی که مشت هام گره شده بود گفتم: ببخشید فکر نمی کنید سوالتون بیجاست ؟؟

* من بسیار متاسفم که انسان ها راحت وارد حریم خصوصی افراد می شوند ؛

چرا راحت در مورد یکدیگر اظهار نظر می کنیم (چقدر چاق شدی ؛چرا لاغر شدی ؛ لباست بهت نمی آید)

باید ها ونباید هایمان برای دیگران زیاد است .چگونه به خودمان اجازه می دهیم در مورد دیگران قضاوت کنیم در حالی که در جایگاه آنها نبوده ایم ؟؟؟

من آماده بودم برای تزریق ؛ خانم پرستار پرسید :چند وقته این آمپول رو می زنید 😡

گفتم :چند سالی میشه .

گفت :الهی بگردم میدونی چه بلایی سرت می آره ؟

ارام گفتم :ساکت لطفا

به اندازه کافی در مورد مزایا و معایب اش میدونم .

حالا میزنی یا برم جای دیگه .

گفت :خدا بدور چه بد اخلاق ؛ من یک مریض داشتم، شوهرش طلاقش داد

من: 😠😠😠😠😠😠

گیج و مبهوت پله ها را پرواز کردم

 

نگارندۀ متن : زهرا روحانی/ کارشناسی ارشد روانشناسی

Check Also

کارما بی کارما

اینجا یه مسجد یا امامزاده نیست. قبر کسی هست که خون انسان‌های زیادی رو ریخته …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *